نیمانیما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نیمای مامان

تب، این بلای جان!

نیمای قهرمان من، هفته پیش که از ویروس گوارشی صحیح و سلامت خلاص شدی خدا رو هزار مرتبه شکر کردم که بدون دردسر این ویروس بدحنس رو از بدنت بیرون کردی. غافل از این که یه ویروس از خدابی خبر دیگه در کمین نشسته! از راه رسید و تو رو دچار تب و بی حالی کرد! پریشب خیلی اذیت شدی و شدیم! من و پدرت خیلی خسته بودیم خصوصا من دیگه داشتم کم میاوردم و ناخواسته یه داد سرت کشیدم! منو ببخش عزیزم! بعدش فهمیدم چرا اینطوری میکنی به خاطر تبی بود که داشتی و من نادون نفهمیده بودم! دستای خودم انقدر داغ بود که نفهمیده بودم جگر گوشم داره میسوزه و به خاطر اونه که کلافس! خلاصه قطره دادیم کمی پاشویه ات کردیم و تو بعد از کلی اشک ریختن و ریش کردن دل ما به خواب رفتی اما تا...
17 خرداد 1393

مروارید های خوشگلتو قربون!

عسلکم، روز شنبه 10 خرداد 93 برای اولین بار دیدم یه مروارید کوچولو از لثه های خوشگلت زده بیرون! داری بزرگ میشی عشق و امیدم! نمیدونم این حس قشنگ رو چطوری باید قدر دونست و چطوری باید جاودانش کرد! هر چی پیش میریم نگران میشم این همه عشق با بزرگ شدنت کم نشه! عزیزکم دوست داشتنت تنها حس واقعییه که تجربه اش کردم! هیچ وقت از دستش نخواهم داد! دوستت دارم نیما جان ...
17 خرداد 1393
1